نظامی گنجوی
همه عالم تن است و ایران دل نیست گوینده زین قیاس خجل
چونکه ایران - دل زمین باشد دل ز تن - به بود یقین
میانگیز فتنه میافروز کین خرابی میاور در ایران زمین
تو را ملکی آسوده بی داغ و رنج مکن ناسپاسی در آن مال و گنج
خاک بیهمتا
کجایی ای دیار دور ، ای گهوارهی دیرین ! که از نو ، تن به آغوشت سپارم در دل شبها :
به لالای نسیمت کودکآسا دیده بربندم به فریاد خروست دیده بردارم ز کوکبها
سپس ، صبح تو را بینم که از بطن سحر زاید. دیار دورِ من ، ای خاک بیهمتای یزدانی
خیالت در سر "زرتشت" و مهرت در دل "مانی" ! تو را ویران نخواهد ساخت فرمان تبهکاران
تو را در خود نخواهد سوخت آتش های شیطانی اگر من تلخ میگریم ، چه غم زیرا تو میخندی
و گر من زود میمیرم ، چه غم ، زیرا تو میمانی ، بمان ! بمان تا دوست یا دشمن ، تو را همواره بستاید ....
نادر نادرپور
نظرات شما عزیزان:
برچسب ها : سروده هاي ملي,
موضوع :
سروده هاي ملي , ,